ازنظر حال و هوا، 96 را سال سردرگمی مینامم. سالی که در آن احساس کردم نمیدانم دارم چه میکنم. نمیدانم چه کسی هستم و چه میخواهم. سالی که در آن پردهها کنار رفت و حقیقت سیلی محکمی بر گوشم نواخت. هنوز از ضرب سیلیاش گیجم.
96 خاکستری بود. حقیقت هرقدر هم که تلخ باشد بهتر از دروغ است. 96 متفاوت هم بود در این 22 سالی که از سر گذراندهام و این 18 سالی که به یاد دارم هرگز حس نکرده بودم که چطور میشود زندگی آدم هرلحظه مسیرش عوض شود و چطور میشود که می گویند یک سیب هزار چرخ میخورد تا پایین بیاید. 96 روزهایی داشت که صبحش من بدبختی از در و پنجره خانهام تو میآمد و همان شب خوشبختترین دختر زمین بودم. 96 مشکلات بزرگی داشت که بهآسانی حل میشدند و چیزهای آسانی که تبدیل به مشکل شدند.
خلاصه که نقطه عطف زندگی من سال 96 بود. سالی که تصمیمات بزرگی گرفتم. تصمیم گرفتم بار مسئولیت آرزوهایم را به دوش بکشم و دست از زندگی کردن به سبک دیگران بردارم.
من همیشه برای خودم آرزو میکنم که در روزهای پایانی سال بعد از لحظهلحظه سالی که پشت سر گذاشتهام راضی باشم و تصمیماتم بهدور از پشیمانی باشند. امسال این آرزو را به شما تقدیم میکنم. باشد که در 27 اسفند 97 از تکتک لحظاتتان احساس خوشبختی کرده باشید.