او رفته است

روز نوشت های یک نسل در حال سوختن

او رفته است

روز نوشت های یک نسل در حال سوختن

نمی دانم کجا و در کدام لحظه گمش کردم. برایم عزیز بود. اصلا همه چیز من بود و من گمش کردم. حالا ایستاده ام اینجا و دنبالش می گردم. خودم را گم کرده ام و این من قلابی مثل کفشی تنگ و نا مناسب با هر قدم بیشتر زخمی ام می کند.

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئولیت» ثبت شده است

کم کم که بزرگ می شدم برای تعداد بیشتری از آدم ها آدم بزرگ به حساب می آمدم. برای مثال 10 سالم که بود برای دختر خاله 3 سالم آدم بزرگ به حساب می آمدم.آن موقع آدم بزرگ بودن خوب بود می توانستم به بچه های فامیل زور بگویم اما 15 سالم که شد برای اقوام آدم بزرگ به حساب آمدم چون دیگر به من عیدی نمی دادند. دقیقا همان لحظه بود که تلخی ادم بزرگ بودن را برای اولین بار حس کردم. 20 سالم که شد برای خودم احساس آدم بزرگ بودن کردم. دانشگاه می رفتم، تصمیم می گرفتم، اظهار نظر می کردم اما مسئولیت ها زیاد بود آدم بزرگ بودن سخت تر و سخت تر می شد. آدم بزرگ بودن هر روز تلخ تر می شد.

23 سالم که شد آدم بزرگ بودن را بالا آوردم. 23 سالم که شد فهمیدم دنیای آدم بزرگ ها ترسناک است، پر از تله و دروغ و دورویی. نگاهی به خودم انداختم دیدم دنیای من نه دروغ داشت نه پیچیدگی همه چیز ساده و واضح بود. بعد فهمیدم به خاطر همین است که مرتب در دنیای آدم بزرگ ها شکست می خودم. آخر به دنیای آن ها تعلق نداشتم.

من هنوز آدم بزرگ نشده بودم. آدم بزرگ بود به باور های دیگران در مورد تو نیست به این نیست که سنت بالا برود و فکر کنی بزرگ شده ای می شود 40 سالت شود 4 کودک داشته باشی و دو شغل هنوز هم آدم بزرگ نباشی.

آدم بزرگ ها زندگی سختی دارند. دنیای آدم بزرگ ها پر از پیچیدگی است، پر از رنگ های مختلف. آدم بزرگ ها مسئولیت خودشان و دیگران را قبول می کنند و از پسش بر می آیند. آدم بزرگ ها دردهاشان را درد نمی بینند مشکل قابل حل می بینند. آدم بزرگ ها....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۰۷
میم.دال