او رفته است

روز نوشت های یک نسل در حال سوختن

او رفته است

روز نوشت های یک نسل در حال سوختن

نمی دانم کجا و در کدام لحظه گمش کردم. برایم عزیز بود. اصلا همه چیز من بود و من گمش کردم. حالا ایستاده ام اینجا و دنبالش می گردم. خودم را گم کرده ام و این من قلابی مثل کفشی تنگ و نا مناسب با هر قدم بیشتر زخمی ام می کند.

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هنجار» ثبت شده است

نگاهی که به گذشته بیاندازی متوجه می شوی چقدر انتخاب هایت بر اساس دروغ های آدم های اطرافت بوده است. دروغ هایی که به تو گفته اند تا خودشان را فریب دهند. می فهمی چه می گویم؟ دروغ نگفتند تا تو را فریب دهند اصلا قصد دروغ گفتن نداشته اند و متوجه هم نبودند که دروغ می گویند. فقط در مسیر زندگیشان مجبور شدند انکار کنند، مجبور شده اند فرار کنند و برای توجیه رفتارهایشان هی به خودشان دروغ گفته اند بعد خودشان را در میان لی لی پوتی که برای خود ساخته اند گم کرده اند و بعد در وسط این اشفتگی پنهان، راهنمایی کوچک هم به تو کرده اند. بر اساس همان خود فریبی های خودشان به تو اطلاعات داده اند.

نگاه که به عقب می کنی می فهمی تو هم دوست داشتی دروغهایشان را قبول کنی یعنی دروغهایشان با لی لی پوت تو هماهنگی داشته است. از دیدن شنیدن جملات خوش آب و رنگ هماهنگ با رویاهایت ذوق کرده ای آن جملات را سفت چسبانده ای به باورهایت.

حالا ولی این حباب شیشه ای که دورت ساخته ای ترکیده است حالا دیگر آن فرشته کوچک که وسط حباب نشسته است و با هر تکان برف بر سرش می بارد نیستی. حالا اطراف را نگاه میکنی و می فهمی این دنیای رویایی که خودت و اطرافیانت برایت ساخته اند فقط ذره ای با واقعبت ارتباط دارد.

مسئله حالا این است این واقعیت چند رنگ و پیچیده  و سخت را چطور هضم می کنی؟ اصلا تاب می آوری؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۸
میم.دال